نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

سوال...

  سلام جیگرم     وقتی میخوابی با چهره ی پاک و معصومت شبیه فرشته ها میشی و من دلم برات ضعف میره پارسای نازم وجود تو به من شادی میبخشه با تو همه ی بدیها پاک میشن... تو خود عشقی که به خونمون گرمی و صفا میبخشی ...   یه حالت خاصی دارم غیر قابل وصف... میترسم دلیل این هراس برای خودمم آشکار نیست چند تا سوال مبهم توی ذهنم آشوب به پا کرده توی اینترنت دنبالش گشتم اما... جواب اون چیزی نبود که من میخوام شاید دوستان کمکم کنن ... سوال من چیزی در مورد خدا و آفرینشه.............. شاید سوال خیلی ها ی دیگه هم باشه دلیل خلقت چیه؟ خدا ی مهربون چرا ما ها رو افرید؟ همه ی دنیا رو؟ حتی آخر...
12 فروردين 1390

قشنگترین هدیه خدا...

  سلام قشنگترین هدیه خدا   دیروز صبح که برای کنترل رفته بودیم از رضایت دکتر خیلی خوشحال شدم همه چیز نرمال و رشد وزنی و قدت عالی بود . بعد از اونجا بابا ما رو برد خونه مامانی <من> شب هم بابا اومد و بعد از شام برگشتیم خونمون که تو مثل همیشه تو ماشین خوابت برد .     یه شعر:   چنان دوستت میدارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم   الان نشستی تو بغلم و با تعجب نگاه میکنی کاش میدونستی که واسه تو دارم مینویسم بابا برای ناهار اومد و رفت و ما تنها شدیم حوصله ام سر رفته مامانی فعلا خدافظ......
10 فروردين 1390

کمی از بابا بگم...

سلام گل خوشبوی من امروز میخوام کمی در مورد بابا باهم صحبت کنیم میتونم بی هیچ تردیدی بگم که پدرت بهترین همسر دنیا برای من و بی نظیرترین پدر برای تو بوده و هست . کاش وقتی تو هم بزرگ شدی بشی یکی مثل اون صداقت .غیرت .بی ریایی .بزرگی و عشق همه تو دل بابات انقدر هست که من عاشقش هستم .وبه داشتن همچین مردی افتخار میکنم باید بگم که بابا خیلی دوستت داره و تو رو با هیچی و هیچکس عوض نمیکنه اینو از چشماش میخونم وقتی که با مهربونی و پر از عشق بهت نگاه میکنه و برای رفاه وآینده ی ما به خصوص تو خیلی زحمت میکشه . امیدوارم وقتی بزرگ شدی قدر پدرت رو بدونی ودلسوزی ها و فداکاریهاشو بی جواب نزاری . دوستت دارم بی نه...
8 فروردين 1390

بی نام

    سلام بهونه ی قشنگه من برای زندگی چه عجب امروز صبح زود بیدار نشدی و گذاشتی ما هم یه روز راحت بخوابیم عسل مامان تازگیا هم که عصبی میشی و داد میزنی ومن قات میزنم... حالا بگذریم... صبح رفتیم خونه ی مامانی <بابا> بعد از ظهر هم رفتیم عید دیدنیه مامان بزرگ بابا که رفته بودن مسافرت و دیشب برگشتن... تا عصر اونجا بودیم و شب اومدیم خونمون آخ که هیچ جایی مثل خونه ی خود آدم نمیشه تو خوابیدی و منوبابا بعد از اینکه شترنج بازی کردیم ومن باختم دوتایی نشستیم پای کامپیوتر و باباپستایی که برات نوشته بودمو خوند و خیلی هم خوشش اومد . بعدش هم با عمو حرف زدیم  اونم به خاطر مشکلاتی که دا...
8 فروردين 1390

90

سلام نونهال زیبای من میدونم چند روزیه فرصت نکردم برات بنویسم ولی خداییش دلم برای اینجا و دوستای عزیزم خیلی تنگ شده بود و الان که اینجام خوشحال شدم خب بلاخره عیده و سرمون مشغوله دید و بازدیدهای معمول شده بود پسر گلم. متاسفانه امسال هم نتونستیم بریم مسافرت چون بابا میگه پارسا کوچیکه و ممکنه تو راه مریض بشه سال پیش هم حامله بودم نرفتیم  ولی من خیلی به یه سفر و تغییر و تحول احتیاج دارم  دلم بی اختیار گرفته خیال گریه دارم اما اونم نمیتونم . دوست دارم  تو خلوته خودم فقط با خدای مهربونم تنها باشم انگار سال جدید باهام نساخت که اینقدر غمگینم حالا بگذریم .. سال نو رو در کنار هم تحویل کردیم &...
6 فروردين 1390

برای پسر گلم

سلام گل خوشبوی من ساعت دو و پنجاه دقیقه سال تحویل میشه و خرگوش کوچولو از راه میرسه .تو خوابیدی اما منو بابایی بیداریم تا سال جدید بیاد و با خودش بهار زیبا رو بیاره  تو تا به حال فصل قشنگه بهار رو ندیدی و این اولینته. تقریبا یه نیم ساعت بعد وارد سال جدید میشیم  شنیدم هر کی موقع تحویل سال دعا کنه خدا قبولش میکنه من هم هر سال این کار رو میکنم و حالا از خدای مهربون و توانا  سال خوش و پربرکت  برای همه و برای خانواده ام سلامتی برای پدر و مادر عزیزم عمری طولانی  و برای پسر محبوبم آینده ای روشن و سرشار از سربلندی و موفقیت میخواهم. وبرای خودم... خدای خوب من بگذر از سر تقصیراتم بیامرز این بنده حقیرت...
1 فروردين 1390